سهراب
دنگ
دنگ....، دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر اس
تمی شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چو باید این دم گذرد
پس اکر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم خنده ام بیهوده است
دنگ ..... دنگل
حظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیزرنگ لذت دارد ، آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماندنقش انگشتانم
دنگ
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه ی من رشته حال
وز رهی دور و دراز داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ
دنگ ....دنگ
دنگ
2 comments:
dang dang dang .....
AdamaAa !!!
VaghTeSheEe !!
KhoB BiDar ShiN DgeEe..
VaGhtI Ke KhaBinAm HamO AziAt MiKoNin !!!
Hey Ghalt MiZaniN DasTeToOoNo MikoniN To CheshO ChaRe Ham Dge !!!
PaShiIiIiIiN DgeEe !!!
har chi doosT dari bezaR .merC ke linK midI
Post a Comment