Sunday, December 31, 2006

علامت سوال


یه چند خطی از خودم و بعد هم یک شعر از سهراب
فریاد می زنم کسی صدایم را نمی شنود ، تو می شنوی ؟
دستم را دراز می کنم کسی نمی گیرد ، تو می گیری؟
خوابم نمی بره ، تو برام لالایی می گی؟
کسی به من نگاه نمی کند ، تو نگاه می کنی ؟
هیچکس مرا نمی یابد ، تو مرا می یابی؟
کسی نمی گوید دوستت دارم ، تو می گویی؟
بهارم ، تو خزانم می کنی ؟
روحم را کسی حس نمی کند ، تو بویش می کنی؟
دلم زندانی است ، تو آزادش می کنی؟
پایان


یه چند وقتی بود از سهراب شعر نذاشته بودم ، این هم حسن ختام این پُست

روشنی ، من ، گل ، آب

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی خوشۀ زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمان بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گل های حیاط
نور در کاسۀ مس ، چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهرۀ من پیداست
چیزهایی هست ، که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
را را می بینم در ظلمت ، من پرواز فانوسم
من پرواز نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم از سایۀ برگی در آب
چه درونم تنهاست

سهراب

Thursday, December 21, 2006

یادته؟


یادته ؟
تو به من قول دادی
که هیچوقت تنهام نمی زاری
ولی رفتی
و فقط به من یک شاخه گل دادی
به دلم نارو زدی
فکر می کرد که تو عاشق ترینی
ولی رفتی
و بهش پشت پا زدی
تو گفتی که باورم کردی
ولی رفتی با تمام ِ بی رحمی
حالا توی تنهایی
تو تنها یادگاری
از روزای خوب ِ آشنایی
حالا زندگییم شده گریه و زاری
ولی یه روز میاد که با شرمساری
میای میگی به من که یاری نداری
رنگ ِ زندگیت شده رنگ ِ سیاهی
و از دنیا و زندگی بیزاری
ولی دیگه برنمیاد از دست من کاری
چون عشقمو یکبار از دست دادی

Monday, December 18, 2006

دوستی های امروزی


یکی از انواع دوستی های امروزی اینه که تو یه مهمونی رخ می ده ، پسره دوستش بهش زنگ می زنه می گه : آقا پنجشنبه این هفته یه مهمونی ِ خونه ی محمود اینا ، پسره می گه ایول چندتا دختر می آن چند تا پسر؟ پارتنر اینا ردیف ِ دیگه ؟ دوستشم می گه آره پُر ِ دَر و داف ِ پسره هم می گه دَمش گرم و با یه مخلصیم و چاکرم این مکالمه ی تلفنی به پایان می رسه ، حالا یه همچین مکالمه ای هم بین ِ دو تا دختر هم که می خوان بیان مهمونی و تلفنی دارند به هم خبر می دن اتفاق می افته ، با این تفاوت که به جای دختر می گن پسر و با هم چک می کنن کی میاد و به جای مخلصم می گن عزیزم و به جای چاکرم می گن دافی ِ من و از این جور حرفا ، اصل همونه فقط تفاوت در جزئیات ِ ، حالا این مکالمه ماله چه زمانیه؟ یکشنبه و مهمونی هم پنجشنبه ، هیچ دلیل خاصی هم نداره و فقط یک مهمونی بیش نیست . روز پنجشنبه مهمونی آغاز می شه ولی مثلا قرار بوده بیست و پنج ، شش تا دختر بیان دوازده ، سیزده نفرشون نمیان به دلایل مختلف ، یکیشون پاش پیچ می خوره ، یکی می خواد بره باغ عمو ایناش با خانواده ، ضایََس نره ، دو سه تاشون یک مشکل پیچیده دارن ، یه چندتاییشونم شنبه امتحان دارن و یکی دو نفر هم که می خوان بپیچونن و دلیلی هم ندارن همه ی ارتباط ها رو قطع می کنن ، به هر حال مهمونی شروع می شه ، اولین آهنگم چی ؟ خوشکلا باید برقصند ، اولش با ناز و ادا بلند می شن و واسه دستگرمی ، چهار تا پسر با هم و سه تا دختر با هم می رقصند ، بعده هفت ، هشت دقیقه پسره یه دختره رو می بینه و خوشش میاد به دوستش می گه ببین عجب دافی ِ برم مخشو بزنم ؟ بعد بدون توجه به پاسخ دوستش می ره تو کاره دختره ، بعد تابلو که می کنه و دختره می فهمه ، چه جوری تابلو می کنه ؟ همش زل می زنه تو چشای دختره وقتی دختره می فهمه و نگاش می کنه به صورت خیلی نا فرم مثل پلاکارت ِ تبلیغاتی ، حالا دختره که می فهمه پسره ازش خوشش اومده ، اونم یه نگاه می کنه می بینه تیپ ِ پسره بد نیست ، قیافشم خوبه ، شروع می کنه به طور محسوس پا دادن و آمار دادن ، بعد در حین اینکه اینا دارن به هم نخ می دن افشینم داره اونور می گه شی شی شی شیطونک ، شی شی شی شیطونک ، اینا هم بلند می شن واسه رقصیدن و اول با یکی دیگه می رقصن و موقعی که آقا سام میاد وسط و می گه ، رفتی از یادم دیگه واسه همیشه دل من دیگه واست تنگ نمی شه ، اینا با همون اکیپه شروع می کنن به ورج و وورجه و بعد یه جوری که اصلا تابلو نیست میان جلو همدیگه و چراغا هم که خاموشه کی به کیه؟ اونا هم که اصلا همچین قصدی ندارن شرایط اینجوری رقم می خوره و بعد از بزن برقص ، شماره رو ردّ و بدل می کنن و دیگه بقیشم که خودتون می دونین در بیشتر ِ مواقع در کمتر از یک ماه رابطه بهم می خوره ، رابطه ای که با کلی شور و هیجان شروع شده بوده ، چرا؟ چون تو مهمونی فقط می تونی دو فاکتور رو ببینی که تیپ و قیافس ، و بعد از مدتی دو طرف می فهمن که از نظر روحی و اخلاقی و شخصیتی اصلا نمی تونن همدیگر رو تحمل کنن

Saturday, December 16, 2006

بیوگرافی

در قسمت نظرات این پست بیوگرافی ِ هرکسی رو که خواستین بگید تا بنویسم

Friday, December 15, 2006

غم



امشب پُرَم از غَم
پُرَم از گریه
پُرَم از نَم نَم ِ بارون
تو این هوای زمستانی
دلم گرفته هوایی پاییزی
می بارد ، می بارد
کدام روشنی است که این سیاهی را سفید کند؟
مگر چیز زیادی خواسته ام ؟
باشد ، سفید نخواستم کمی روشن تر
به خاکستری هم قانئم
کدام آرامش است که دلم را آرام کند؟
به خدا بی تاب است این دل
کدام ساربان است که روحم را رام کند؟
به خدا سرکش است این روح ِ من
کدام لبخند است که نیرو دهد به من؟
کدامین نبض است که نجوایم را به فریاد تبدیل کند؟
کدامین سخن را بنویسم گوشه ی دل؟
کدامین عمل را قرار دهم سر لوحه ی کار ِ خودم؟
کدامین نسیم است که قاصدک ِ خوشبختیم را خواهد آورد؟
کیست که غمهایم را با او قسمت کنم؟
کیست که وقتی می خندم ، بفهمد که گریه است؟
کیست که هنوز عاشق است؟
کیست که زشت را زیبا ببیند؟
کیست که بگوید با تو بودن مهم است ، نه همراه ِ تو بودن؟
کیست که فرق ِ عشق و علاقه و دوست داشتن را بداند؟
کیست که بگوید معرفت هنوز زنده است؟
گیجم از این همه بی معرفتی
لِه شدم از این همه نگاه های غریب ، بی هدف
چه بیهوده می گردیم
برای چه ؟ برای که ؟ برای کجا؟
خدایا چیست جواب ِ این چراهای بی پاسخم؟
به فردا می روم ولی خیالم دیروز است
چه سخت است لحظه های بی تو بودن
دلیل ِ نفس کشیدنم را هنوز نفهمیدم بی تو
چه رویای بود رقصیدنت زیر باران
هنوز هم سبزم برای وعده های پوشالیت
هنوز هم سُرخم برای برگشتنت
هنوز هم می روم بی هدف

این پست رو هم شعر قلمداد نکنید چون شاعر نیستم

Friday, December 08, 2006

چه کنم؟


بیرون هوا سرده
لباس می پوشم ، گرم می شم
خُب؟
با سرمای درون چه کنم؟
تنم خستَس
پاهام خستن
چند لحظه می شینم
چند لحظه دراز می کشم
خستِگیشون دَر می ره
خُب؟
با خستگیه فکرم چه کنم؟
بیرون تراففیک سنگینه
میندازم تو کوچه پس کوچه های شهر
ردش می کنم
خُب؟
با سنگینیه چشمات چه کنم؟
بیرون تنهام
با مردم دوست می شم
چه پسر چه دختر
فقط دوست
خُب؟
با تنهایی ِ دلم چه کنم؟
از ترسم بهت دروغ می گم
عمراً نمی فهمی
خُب؟
به دلم چی بگم ؟
گلای با غچه پژمردن
بهشون آب می دم
براشون موزیک می زارم
نوازششون می کنم
خُب؟
با روحم چه کنم؟
سرم درد می کنه
یه ربع چشمام رو می زارم رو هم
یه لیوان چایی تلخ می خورم
خُب؟
با درد ِ دلم چه کنم؟
خوابم نمی بره
کلافه می شم
یه دیاسپام می خورم
خُب؟
با سردرگمی ِ روحم چه کنم؟
تو چهارراه یه بدبختی رو می بینم
فال داره ، ازش فال می گیرم
گل داره ، ازش گل می گیرم
بادکنک داره ، ازش بادکنک می گیرم
خوشحال می شه می ره آسمون
خُب؟
از دلم چی بگیرم؟
چه جوری خوشحالش کنم؟

اینها که بالا نوشتم نمی دونم چی هستن و نمی دونم چی اسمشون رو می ذاری ، شاید فکر کنی با این تیپ نوشتن می خواستم ادعا کنم که یه شاعرم و اینم یه شعره اونم از نوع شعر نو ، ولی اصلا همچین قصدی رو نداشتم ، شاید به خاطره بلند تر شدن ِپستم
اینجوری نوشتم ، ولی هرچی که اسمش رو بذاری مهم نیست ، مهم اینه که خودم نوشتم

Tuesday, December 05, 2006

فیلتر شکن

یه برنامه فیلتر شکن خدا می خوام بزارم حتما دانلودش کنید همه سایتا می ره حتی ....................... فکر ِ بد نکنید، اورکات

Sunday, December 03, 2006

قالب

دیگه این قالب عوض نمی شه ، قالب قبلیم واسه این عوض کردم که باهاش مشکل داشتم ، ولی احساس می کنم این قشنگ تره ، در ضمن روبان قرمز برای روز جهانی ایدز ه که امارش تو ایران زیاده ، و امیدوارم با آموزش هایی که داده می شه آمارش دیگه بالا تر از این نشه

هیچ کس

من عاشق موزیکم ، یعنی گوش کردن به آهنگ یکی از اصلی ترین کارهام ِ ، صبح که از خواب پا می شم اولین کاری که می کنم دکمه ی پاور ِ کامپیوتر رو می زنم بعد هم وینمپ ، و همینطور که گفتم از موزیک رپ بیشتر خوشم میاد ، رپ همونطور که می دونین مخفف کلمه ی رادیکال اکتیو پیپل ِ و صد در صد مختص سیاه های امریکاست و خداشون هم تو پاک ِ ، حالا یه پنج شیش ساله از اونجا که ایرانی ها استعداد فراوانی در تقلید کردن دارن این سبک رو آوردن و به فارسی شروع کردن به رپ خوندن که اسمش شده پرشین رپ ، ولی واقعا یک نفر هست که خیلی خوب رپ می کنه و اسمش رو حتما شنیدید ، هیچ کس ، که اسم سروش لشکری ِ ، واقعا این کاره است ، می خوام آخرین کارش رو بزارم برای دانلود ، وپیشنهاد می دم حتما دانلودش کنید ، ضرر نمی کنید ، ولی کسایی که از رپ خوششون نمیاد دانلود نکنند و بعدش فحش بدن این چی بود . اول تکستش رو می زارم اگه خوشتون اومد دانلود کنین ولی خوب هیچی اون چیزی نمی شه که آهنگ هست ، درواقع تکست با بیت جون می گیره ولی بازم خوبه و یکم راهنمایی می کنه که بفهمین دوست دارین یا نه

خب منم همینطور
من با تو فرق دارم اینو می فهمی ؟
این آهنگ رو گوش کن چون که بی تردید
می گیری چی میگه هیچ کس دقت کن
می بینی کی میگه گفتنی امشب خوب
تو مثل من مردی ولی تا یه حدودی
تنها فرقش اینه که تو سوسولی
تو رو لیلی به لالات می زارن والدینت
می گی که بابا پول می ده باب میل
تو جیب پول داری منم همینطور
می خوام بگم فرق داریم قصدمه همین خب
خب من پول دوست دارم می خوام اوستا شم
که برگای سبز با این جیب دوست باشن
خلاصه که با پول بابایی پُز نده
این یه فرصته که نشون بدی چی عُرضته
با فخر نگا نکن منو خوشگل پسر
چون فرق داریم می خوریم به مشکل یه وقت

شنیدم رپ کنی خب منم همینطور
می گن مشکل داری خب منم همینطور
تو تو جیب پول داری خب منم همینطور
می گن دشمن داری خب منم همینطور
می خواو بگم فرق داریم قصدمه همین خب

رادیو می گه واسه مهمونی بخون بهتره
یه چیزی که قِر داره و خوراک بشکن
می خوای شنونده از اجتماع بشنوه؟
خوندن از خیابون اشتباس تز نده
تو یه رپ کنی پسر خب منم همینطور
می خوام بگم فرق داریم قصدمه همین خب
تو رپ می کنی تا کمی مطرح بشی
چندتا داف به تو پا بدن احمق که چی؟
می گی توی رپ می رسه دستم بهت
ها ها
ببخشید خندم گرفت
دنیا هیچ وقت هیچ جا هیچ کس ِ
دیگه ای رو ندیده که مثل من باشه
شش سال می گذره و نبودم هیچوقت بیکار
رپ فارس رشد می کنه چون هیچ کس می خواد
پس نه تو رپ می کنی نه چیزی که می خونی رپِ
یکم تمرین کن اینجوری بده

شنیدم رپ کنی خب منم همینطور
می گن مشکل داری خب منم همینطور
تو تو جیب پول داری خب منم همینطور
می گن دشمن داری خب منم همینطور
می خواو بگم فرق داریم قصدمه همین خب

تو دوتا دشمن داری
تو دور همی می خواین همدیگرو ضایع کنین
خوب پُر ِ از این
دشمنیای شما که بو گل می ده
من دشمنام گندن و هم و هل می دن
تا هیچ کس و تبدیل کنن به هیچ کی
بزار بهت تضمین کنم که هیچی
نمی دونی از خیابون بچه جون
اینجا لاشخورن در مالیدن رسمشون
تو یه بدخواه داری و ننش بالا خواشه
دور بد خواه های من همش بارا باس ِ
خیابون خط کشیه چون من کردم
زیر نکته خط می کشم خوب شرمندم
مگه زیر سوسول سروش خط نکشیده ؟
دلگیر نشو
چشم دفعه دیگه

شنیدم رپ کنی خب منم همینطور
می گن مشکل داری خب منم همینطور
تو تو جیب پول داری خب منم همینطور
می گن دشمن داری خب منم همینطور
می خوام بگم فرق داریم قصدمه همین خب

هیچ کس – خب منم همینطور download

Friday, December 01, 2006

برف

زودتر از اینکه فکرش رو بکنیم از آسمون برف اومد ، ناراحتم که چرا بارون نمیاد ، بارون رو بیشتر دوست دارم ، ولی برفم خوبه ، بهتر از هیچیه ، اصلا بیشتر چیزهایی که از آسمون میان خوبن مثل ِ : بارون ، برف ، بلاهای آسمانی بر سر آدم های بی وفا ، خیانت کار ، بی محبت ، حیوان صفت ، باریدن غم رو قلب انسان های فوق الذکر ، ولی بارون گل ِ سر سبد ِ اینهاست ، جالبه با اینکه بارون نمیاد بازم می خوام از بارون بنویسم ولی دیگه بسه باید صبر کنم یک سال دیگه هم بگذره و دوباره بنویسم از بارون با همون طراوت بارون
این روزهای جمعه چقدر اعصاب خورد کنه ، بی هیجان ، ولی فرصتی خوب ، برای انجام دادن کار های عقب افتاده ، برنامه ریزی برای هفته ی بعد و فکر کردن به هفته ی قبل ولی من امروز پا رو فراتر گذاشتم و به تمام زندگیم که پشت این جمعه بود فکر کردم ، و به این نتیجه رسیدم که ادم بدبختی نیستم و خوش بختم ، درسته که روزهای سخت ِ بیماری رو گذروندم ولی الان که تنم سالمه ، نگاه که می کنم می بینم خاطرات خوبم بیشتر از بداشونه ، درسته که الان یاری ندارم ولی قبلا که داشتم و می دونم که چه دردسر هایی رو داره ، می دونم که اگه نباشه مجبورم به آهنگهایی رو بیارم که اشکمو درمیاره ، درسته زیاد گریه کردم ولی خنده هام بیشتر از اونا بوده ، درسته الان با کسی نیستم ولی دوست های خوب ِ پسر و دختری دارم که می تونم باهاشون حرف بزنم ، درد و دل بکنم ، بیرون برم ، ، بخندم ، مهمونی برم ، دور و بَرَم کسایی هستن که منو بخاطر خودم دوست دارن به نظر من اینا خوشبختی ِ ، حالا هر ناراحتی که تو زندگیم بوده طبیعی بوده ، هرکسی یه درد و غمی داره فقط نوعشون فرق می کنه ، هرکس فکر می کنه دردهایی که کشیده هیچکسی حتی اونها رو لمس نکرده ولی وقتی پای صحبت ِ یکی دیگه می شینه که بیشتر از اون از این روزگار کشیده می فهمه که چقدر اشتباه کرده ، پس بهترین راه چیه؟ اینه که نیمه ی پُر ِ لیوان ِ زندگیت رو ببینی ،به جای اینکه گلایه کنی باهاش بسازی، بد ترین شرایط اینه که فکر کنی لیوان ِ زندگیت خالیه دیگه؟ درسته ؟ پس بیا از این به بعد پرش کن ، به هر قیمتی که شده ، واسه اینکه حال و روز ِ خودت بهتر شه ، حتی اگه شده مِعیارات رو عوض کن ، عقیده هات رو تغییر بده ، تلاشت رو بکن ، ولی من که مطمئنم لیوان ِ زندگیت خالی نیست ، فقط کافیه بشینی و فکر کنی ، به گذشته ، اگه در گذشته به یه چیزه کوچک خواستی برسی ، و رسیدی یعنی اینکه اون لیوان ِ خالی نسیت پس خوب نگاه کن و خوب فکر کن
این نوشتم تموم شد ولی هنوز داره برف میاد یک بند ، و تعطیلی ِ مدارس حتمی ِ ، یادش بخیر چقدر خوشحال می شدیم وقتی این جوری برف میومد و منتظر ِ اخبار می شدیم و وقتی می گفت تعطیل ِ چه عشق و حالی می کردیم ، حتی اینم یه مثال خوبیه و نشون میده من یه سالی و یه روزی و در یک ساعتی حتی شده به اندازه ی ده دقیقه از ته دل خوشحال شدم ، پس اون لیوان ِ خالی نیست ، و حتما شما هم این اتفاق براتون افتاده ، پس خالی نیست . در آخر هم باید بگم که زندگی زیباست فقط باید چشمها رو شُست و جور دیگر باید دید

Thursday, November 30, 2006

انیشتین

البرت انیشتین رو که میشناسید؟ هان؟ همون که اگه نبود الان من باید شمع می ذاشتم تا چشام ببینه و وبلاگ بنویسم ، همونکه اگه نبود روشنایی هم نبود ، همون که برق رو اختراع کرد درسته؟ آررررررررررره؟ جدی میگی؟ این همونه؟ عجبا بابا اسم اون کرستوف کلمب بود که برق و اختراع کرد مگه نه؟ آرررررررره؟ دیدی باز گول خوردی برق و ادیسون اختراع کرد ، داش کریستف هم امریکا رو ، انیشتین همونیه که اگه نبود دیگه ما انرژی هسته ای حق مسلم ماست نداشتیم و جناب رئیس جمهور تمام ایران رو نمی گشت تا بگه امریکا به ما میگه شما نباید انرژی هسته ای داشته باشیم ما هم میگیم عجب ؟!!!!! بگذریم این آق انیشتین میگوید که
کسی که تا به حال عمل اشتباهی انجام نداده ، هیچ کار تازه ای نکرده است
انسان های بسیار کمی هستند که با چشمان خود می بینند و با قلب خود احساس می کنند
من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم چون خودش به زودی از راه خواهد رسید
اگر واقعیت با تئوری جور در نمی آید ، واقعیت را تغییر بده
تخیل مهمتر از دانش است
اطلاعات ، دانش محسوب نمی شود
عجیب است که در عین حال که در دنیا شناخته شده ای باز خیلی تنها باشی
از دیروز بیاموز ريال برای امروز زندگی کن امید به فردا داشته باش
منطق تو را از الف به ب می برد ولی تخیل تورا به همه جا می برد
بیشتر مردم می گویند هوش دانشمند بزرگ می سازد ، ولی اشتباه می کنند شخصیت این کار را می کند
تنها زندگی ارزشمند است که صرف دیگران شود
صلح را نمی توان با اجبار نگه داشت ، فقط با درک و فهم بدست می اید

Monday, November 27, 2006

زهره

چند وقت پیش یک اتفاق تاسف بار افتاد و اون پخش عمومی ِ مسأله خصوصی یک دختر توسط دوست پسرش بر روی یک سی دی بود ، که با عرض پوزش از حیووان ِ خوک اسمش رو خوک می زارم ، حالا بر حسب اتفاق این دختر بازیگر سریال نرگس بود و دختر ِ شوکت ، که اگه این دختر بازیگر نیود این همه سر و صدا نمی کرد ، بگذریم از اینکه این سریال ِ مزخرف ، البته به نظر من مزخرف ، چقدر شوم بود و چه اتفاق های بدی به طبع ِ این سریال ایجاد شد مثل ِ مرگ ِ ناراحت کننده ی پوپک گلدره و سکته ی خانوم مهیمن و آخر هم زهره .
حالا یک خواننده به نام ِ یاس که در سبکی کار می کنه به نام ِ رپ و من واقعا این سبک رو دوست دارم چون تنها سبکی ِ که میشه توش مشکلات اجتمایی رو با زبون ساده و راحت بیان کرد ، حالا من می خوام لینک دانلودش رو بزارم تو این پست ، اسم این آهنگ سی دی رو بشکن ِ و پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید چون واقعا زیباست و ارزش داره وقتتون رو بزارین و دانلودش کنید و حتی اگه از رپ هم بدتون میاد من اطمینان می دم که این اهنگ رو دوست خواهید داشت چون واقعا مسأله ی دردناکی بود و همه ی ما در جریان این مسأله بودیم و مقصریم و خوبه این اهنگ رو گوش بدیم و فکر کنیم

Download

Saturday, November 25, 2006

گوته

به احتمال زیاد شما گوته رو میشناسید نه ؟ چون حداقل شعراش رو تو کتابای دبیرستانی خوندین ، اسم کاملش یوهان ولفگانگ فون گوته است ، آلمانیه و هشتاد و یک سال عمر کرده ، یه سری سخنایی گفته که جالبه و جزو سخنان بزرگان حساب می شه تو پست های بعدی از بزرگان دیگه هم سخنانی رو می نویسم
یک - یک پاسخ صحیح ، مثل یک بوسه پر محبت است
دو - رفتار یک انسان ، آینه ای است که او چهره ی خود را در آن نشان می دهد
سه - یک زندگی بلا استفاده ، یک مرگ زودرس است
چهار - به محض این که به خودت اعتماد کنی ، خواهی فهمید چگونه زندگی کنی
پنج - رویاهای کوچک رو آرزو نکن ، چون قدرتی برای تکان دادن قلب انسان ها ندارند
شش - همه می خواهند کسی باشند و در این میان هیچ کس نمی خواهد
هفت - -هرکس تنها چیزی را می شنود که می فهمد
هشت - دخترها را برای چیزی که هستند دوست داریم . پسران جوان را برای چیزی که وعده می دهند باشند
نه - من معماری را موسیقی یخ زده می نامم
ده - من خودم را نمی شناسم و خدا نکنه که بشناسم
یازده - فکر می کنم بهتر از کسانی هستم که سعی دارند مرا اصلاح کنند
دوازده - اگه خدا مرا جور دیگری می خواست ، جور دیگری خلق می کرد
سیزده - اگر من تو را دوست دارم ، این چه ربطی به تو دارد ؟
چهارده - انجام کارهایی که دوست داریم زندگی را متبرک نمی کند . بلکه دوست داشتن کارهایی که باید انجام دهیم آن را متبرک می کند
پانزده - زندگی به زندگی کردن تعلق دارد و کسی که زندگی می کند باید خود را برای تغییرات آماده کرده باشد
شانزده - زندگی ، دوران کودکی فناناپذیری ماست
هفده - هیچ چیز با ارزش تر از امروز نیست
هجده - ترسو وقتی در امان است تهدید می کند
نوزده - سقوط ادبیات ، نشان دهنده سقوط یک ملت است

اینم از حرفای گوته ، در آخرم دو تا از نامه های بچه ها به خدا رو می ذارم سعی می کنم تو هر پست دو تا بذارم

تو کلاسای دینی یکشنبه ها به ما گفتن که تو چیکار می کنی . کی جای تو کار می کنه وقتی که تو میری مرخصی؟
جان
تو چطور تونستی بدونی که خدا هستی ؟
چارلی

Thursday, November 23, 2006

فراخوان

می خوام از اونایی که دوست دارن بنویسن دعوت کنم که اگه می خوان بیان و هرچی که دوست دارن ، برای هر گروه سنی که می خواد باشه مطلب بنویسن یا هر چیزه دیگه ، باید توضیح بدم که هیچ فیلتری وجود نداره ، پس اونایی که می خوان توی قسمت نظرها بگن ، میلشون رو هم بگذارن ، من یه دعوت نامه می فرستم ، شما به سادگی یه اَکانت گوگل می سازین یعنی درواقع خود بلاگر همه کاراش رو می کنه و فقط باید اسم و فامیل رو بزنید و اسمی که می خواین مطالبتون به اون نام نوشته بشه ، اینجوری هم می تونین یه اکانت گوگل داشته باشین و هرچی که دوست دارین رو بنویسید ، بازم می گم مطالبتون هیچ محدودیتی نداره ، آزادی ِ کامل و لازم هم نیست مطالبتون خیلی بلند باشه ، پس اگه خواستید تو نظرات این مطلب بنویسد

Wednesday, November 22, 2006

zindy

یه چندتا نقاشی فوق العاده از خانوم زیندی که اولیش برای روزشمار ماه نووامبره که خیلی دیر شد حتما ببینید خیلی لذت بخشه









بزرگنمایی





بزرگنمایی



بزرگنمایی

بزرگنمایی


Friday, November 17, 2006

خودم بمیرم

یه آهنگ قشنگ شنیده بودم که خواننده اون رو نمی دونم ولی شعرش رو خیلی دوست داشتم شاید شنیده باشین شعرش اینه
یا دته برات نوشتم اگه عاشقم نباشی الهی بمیری
اگه دوسم نداشته باشی ، غیره من کسی رو داشته باشی الهی بمیری
بعدش برات نوشتم همه رو دروغ نوشتم خودم بمیرم
اگه تو یه روز خواسته باشی که من رو دوست نداشته باشی خودم بمیرم
برات بمیرم برات بمیرم برات بمیرم
نبینی قهر خدا رو بدی های روزگار رو الهی نمیری ، الهی نمیری
بمونه سایت روی سرم می دونی برات دربه درم الهی نمیری ، الهی نمیری
نبینی قهر خدا رو ، بدی های روزگار رو الهی نمیری ، الهی نمیری
بمونه سایت روی سرم می دونی برات در به درم الهی نمیری ، الهی نمیری

Saturday, November 11, 2006

برای اولین بار


برای یه بارم شده بگو آره ، یه بار قبل از اینکه حرف بزنی بهش فکر کن ، یه بارم که شده قبل از اینکه دلی رو بشکونی خودتو جای اون بذار ، یه بار سعی کن به پرشین رپ گوش کنی شاید خوشت اومد ، واسه یه بارم که شده قبل از اینکه یکی رو کامل بشناسی در موردش قضاوت نکن ، واسه یه بار که شده وقتی چشمام رو می بینی بفهم که دوسِت دارم ، واسه یه بارم که شده وقتی قلیون می کشی دودشو تو صورت من فوت کن ، واسه یه بارم که شده برام یه نامه بنویس و توش همه ی احساست رو نسبت به من بنویس ، فقط برای یک دفعه که شده آهنگ های فرهاد و فریدون رو بذار و به من فکر کن ، واسه یه بار که شده چشمات رو ببند و دستات رو دراز کن رو به آسمون و برام دعا کن تا به من برسی و بعدش بزن زیر گریه ، فقط یه بار بهم بگو می خوام تا آخر عمر با تو باشم ، فقط یه بار بگو من همونیم که همیشه منتظرش بودی ، بگو من مرد رویاهاتم ، واسه یه بارم که شده اولین پِیکِ اَبسولوت رو به سلامتی من بِخور ، واسه یه بارم که شده اذیتم نکون ، از سادگیم سو استفاده نکن ، بهم نارو نزن ، بهم نخند ، فقط برای یک بار و فقط برای یک بار بهم بگو................عاشقتم

دلسرد


قصه ام دیگر زنگار گرفت

با نفس های شبنم پیوندی است

پرتویی لغزد اگر بر لب او

گویدم دل : هوس لبخندی است

خیره چشمانش با من می گوید

کو چراغی که فروزد دل ما؟

هر که افسرد به جان ، با من گفت

آتشی کو که بسوزد دل ما ؟

خشت می افتد از این دیوار

رنج بیهوده نگهبانش برد

دست باید نرود سوی کلنگ

سیل اگر آمد آسانش برد

باد نمناک زمان می گذرد

رنگ می ریزد از پیکر ما

خانه را نقش فساد است به سقف

سرنگون خواهد شد بر سرما

گاه می لرزد با روی سکوت

غول ها سر به زمین می سایند

پای در پیش مبادا بنهید

چشم ها در ره شب می پایند

تکیه گاهم اگر امشب لرزید

بایدم دست به دیوار گرفت

با نفس های شبم پیوندی است

قصه ام دیگر زنگار گرفت

Tuesday, November 07, 2006

نظر سنجی

تا آخر این هفته هیچ مطلبی نمی نویسم تا نتایج این نظر سنجی که گذاشتم مشخص بشه ، منم تکلیفمو بدونم ، در مورد پست قبلی هم باید بگم من اگه یه سری خصوصیات منفی دخترا رو گفتم برای پسرا هم همینکارو کردم ، و اصلا بحث ِ کوبیدن دخترا و جبهه گرفتن در قبال اونها نبود ، اگه دقت کرده باشین از خصوصیاتی که واسه دخترا گفتم چندتاشون رو منفی می دونم ولی اگه دخترا نمی خوان قبول کنن که 2 تا خصوصیت منفی هم دارن بحثش جداست، من به همون اندازه که خصوصیت منفی رو برای دخترا گفتم به همون اندازه هم برای پسرا گفتم ، و همونطور که اطلاع دارین تو طنز همه چیز برجسته تر از حد واقعیش بیان میشه و خصوصیات بد برجسته تر ، تا افراد بیشتر متوجه اون بشن و این رو هم در نظر داشته باشیم که ، واسه این جامعه ای که داریم هر دو جنس مقصرند ،بیایم یه چیزایی رو قبول کنیم ، قبول کردن خیلی وقتا زیبا تر از رد کردن ِ ، حالا یه شعر از سهراب


دره ی خاموش

سکوت ، بند گسسته است

کنار دره ، درخت شکوه پیکر بیدی

در آسمان شفق رنگ

عبور ابر سپیدی

نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش

نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین

کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر

ز خوف دره ی خاموش

نهفته جنبش پیکر

به راه می نگرد سرد ، خشک ، تلخ ، غمین

چو مار روی تن کوه می خزد راهی

به راه ، رهگذری

خیال دره و تنهایی

دوانده در رگ او ترس

کشیده چشم به هرگوشه نقش چشمه ی وهم

ز هر شکاف تن کوه

خزیده بیرون ماری

به خشم از پس هر سنگ

کشیده خنجر خاری

غروب پر زده از کوه

به چشم گم شده تصویر راه و راهگذر

غمی بزرگ ، پر از وهم

به صخره سار نشسته است

درون دره ی تاریک

سکوت بند گسسته است

Monday, November 06, 2006

دخترا ، پسرا یا پسرا ، دخترا

دخترا و پسرا یه سری خصوصیت مشترک دارن که خیلی کمه البته تو این بحث من دایره ی بحث دختر پسرای الآن ِ جامعه ی ماهستند ولی استثنا ها جایی ندارن البته ممکنه بعضیا بعد از صبحت های من خودشون رو جزو استثنا بدونن ، بذار واسه خودشون حالشو ببرن ، خوب یکی از این خصوصیات مشترک اینه که واسه هم کلاس میذارن و خودشون رو می گیرن واسه هم و نشون می دن که هیچ علاقه ای به جنس مخالف ندارن ولی خودشون رو می کشن واسه هم دیگه، دومیش اینه که هروقت با هم حرف می زنن ، حالا چه دو نفر باشن چه یه گله ، اولین موضوعی که راجبش حرف می زنن جنس مخالف ِ یکی دیگه اینکه ظاهر براشون اهمییت داره و مهمه که مارک کفش طرف مقابلش چیه ، طرف از محصولات زارا استفاده می کنه یا نه یا عطری که می زنه شَنِل ِ یا لاکاسات یا ....... اگه طرف بوی عطر مشدی بده یا گلاب یا یکی از 24 رایحه ی بیک رو استفاده کنه اصلا ادم نیست چه برسه به اینکه بشه در موردش حرف زد و فکر کرد به قول خودمون باید تیریپش ردیف باشه یعنی چی؟ یعنی خَز نباشه ،کلا دنبال مدبازی هستن و دیگه اینکه به مراکز خرید زیاد می رن که البته دُز ِ دخترا درمورد خرید بیشتره ولی خوب پسرا هم که کم نمی آرن این از خصوصیات مشترک ولی میمونه خصوصیات فردیشون که از دخترا شروع می کنم
دخترا عموما از ناحیه ی مخ تعطیلا به این معنی که نمیشه رشد عقلانی رو در اون ها مشاهده کرد و با همون خصوصیات اولیه که با هاش به دنیا میان تا آخر عمر سَر می کنن و از نظر مغزی رشد نمی کنن ، دوم این که هیچ وقت و به هیچ وجه اشتباهشون رو قبول نمی کنن تازه اگه همین بود خوب بود چیزه دیگه ای که هست اینه که آخرش اونی که مقصّر ِ طرفه مقابله نه خودشون ، یکی دیگه از خصوصیاتشون اینه که خبر ها رو سری مخابره می کنن یعنی هرچی بگی می رن می ذارن کف دست همه مثلا اگه یه چیزی که به دوست دخترت گفتی فردا از یکی از پسرای دانشگاه که دوست دخترت ، دوست ِ خواهر دوست دختر رفیقته شنیدی اصلا تعجب نکن همه دخترا اینجورین حالا یکم دُز ِشون با هم فرق می کنه واسه همین همش دخترا با هم قهر می کنن و باز پس فردا اشتی میکنن بخاطر همین خاله زنک بازیاس ، و یکی دیگه اینکه همدیگرو با جملات عاشقانه خطاب می کنن از جمله:عجیجم ، عجقه من دافی ِ من ،اگه شبم اس ام اس بدن یه بوس بوس و فدات شم و از این قبیل اضافه می کنن ، دیگه اینکه زود می خندن با بی مزه ترین تیکه ها به خنده میوفتن و کلا خیلی شادن ، یه خصوصیت دیگه ای که دارن اینه که همیشه اول پایه ی همه جیز هستن ولی بعدش که بحث عمل میاد وسط می پیچونن ، و یه خصوصیت خیلی مهمی که دارن اینه که اصلا حد وسط ندارن از نظر روحی یعنی عمرا تعادل روحی ندارن و هیچوقت تکلیفتو نمی دونی چون ممکه یه چیزی که فکر می کنی رابطتون رو از هم بپاشونه با برداشتی که می کنه باعث قوی تر شدن رابطه می شه ولی ممکنه یه چیز کوچیک با عث می شه قاطی کنه و اصلی ترین مشکلی که پسرا با دخترا دارن همین نداشتن تعادل روحی دختراس ، دوست دارن نازشون رو بکشی ، رومانتیک بازی رو خیلی دوست دارن ، و دوست دارن صداشون رو تغییر بدن مثلا کلمات رو یه جور دیگه ادا کنن لهجشون رو عوض کنن، زود دل می بندند ولی خیلی زود و راحت طرفشون رو فراموش می کنن ، خیلی خوب به تغییر شرایط عادت می کنن
حالا پسرا
زود دل می بندند ولی به سختی و خیلی دیر طرفشون رو فراموش می کنن و در بیشتر موارد فراموش نمی کنن و سعی می کنن عادت کنن ، با دختر دوست می شن ولی می گن دختر چیه ، ازدواج می کنن ولی می گن ازدواج نکن ، به ماشین سواری علاقه ی زیادی دارن ، همچنین به تیکه انداختن به دختر ، با کلمات دافی و دوخی و از این قبیل خیلی حال می کنن ، به جنس مخالف خیلی ناشیانه نگاه می کنن و قفل می کنن وقتی یه دختر خوشگل و خوش هیکل می بینن ، کم نمیارن و جواب می دن و اصولا پر رو هستن ، از غرور زیاد لذت می برن ، دوست دارن مردم فکر کنن که خیلی غیرت دارن ولی در مورد غیرت هیچی نمی دونن ، دوست دارن متفاوت باشن مثلا به همه می گن غیرتی به اون بگن روشنفکر یا همه می گن آره اون بگه نه ، وقتی به پسر می گی کجا بریم می گه هرچی جمع بگه و کلا نظر خاصی ندارن ، تا 25 26 سالگی سنشون رو یک یا دو سال می برن بالا ، ترجیح می دن سنشون رو بگن تا سال تولد ، واسه دوستاشون مرام می ذارن اونم در حد مرگ و به قول معروف مرام کش می کنن ، دوست دارن تو کانون توجه باشن ، به باشگاه بدن سازی خیلی علاقه دارن و دوست دارن هیکلشون تیکه ای شه بعد که تیکه ای شد دیگه سعی مکنن تو عکسا لباش نپوشن یا تا اونجایی که ممکنه آستین حلقه ای ، همیشه اول هرکاری خیلی شوق دارن و خیلی سخت کار می کنن ولی وسطاش کم میارن و سرد می شن ولی سعی می کنن با همین سردی به کارشون ادامه بدن ، عصبانیتشون خیلی بده درسته که زود و دیر داره ولی وقتی آمپرشون می ره بالا دیگه نمیشه عصبانیتشون رو تحمل کرد ، عاشق آهنگایی هستن که توش جنس مخالف رو با القاب ، بی وفا ، نا رفیق ، خدا تو کمرت بزنه و اینجور چیزا خطاب می کنه،عشق سیستم تو ماشینن و دوست دارن آهنگ رو با صدای زیاد گوش کنن ، به یه چیزی گیر بدن ول نمی کنن ، اگه برنامه ای هم نداشته باشن روزای تعطیل با ماشن می رن ولگردی حتی المقدور جردن و ولنجک و فرشته و جا های دیگه که در جریانین ولی نمی دونم چه حکمتیه که دخترا هم سعی می کنن روزای تعطیل باشن اون دور و ورا
ولی با اینکه این تیپ خصوصیات رو دارن ولی خیلی به هم احتیاج دارن چون اصل خلقت این بوده و هرکی بگه من به جنس مخالف هیچ علاقه و احتیاجی ندارم خدا رو تکذیب کرده

Friday, November 03, 2006

یه خبر


یه خبره خیلی جالب از یه سایتی خوندم که بد ندیدم تو بلاگم بذارم

يك گروه كارشناس هنري با استفاده از فناوري‌هاي جديد دريافتند موناليزا، زن اسرارآميزي كه در تابلوي نقاشي لئوناردو داوينچي براي هميشه جاودانه شد، وقتي كه سوژه نقاشي داوينچي بود، دومين فرزند خود را هم به دنيا آورده بودتيمي از دانشمندان كانادايي با استفاده از فناوري‌هاي پيشرفته نظير اسكنرهاي ليزري سه بعدي و امواج مادون قرمز توانستند به بررسي لايه‌هاي زيرين اين نقاشي بپردازندبرونو موتن يكي از كارشناسان مركز تحقيقات مركز موزه‌هاي فرانسه گفت: در بررسي‌هاي دقيقي كه روي اين نقاشي انجام شد، متوجه شديم كه لباس موناليزا، با يك پارچه (گاز) بسيار نازك، پوشيده شده است. اين نوع پوشش، در اوايل قرن 16 مخصوص خانم‌هاي ايتاليايي بوده كه يا باردار بوده و يا به تازگي بچه‌دار شده بودند و اين مساله به علت ظرافت بيش از حد و سختي كار در بررسي و آزمايش نقاشي، تاكنون كشف نشده بوددرحال حاضر مي‌توان گفت كه لئوناردو داوينچي اين تابلو نقاشي را به عنوان يادبودي از تولد دومين فرزند پسر موناليزا خلق كرده است. اين موضوع باعث شد كه كارشناسان تاريخ خلق اين اثر را در حول و حوش سال 1503 حدس بزنند. زن جواني كه در اين شاهكار هنري با لبخندي گنگ چهره نموده است، ليزا جرارديني نام دارد. او همسر فرانچسكو دل جوكوندو يك بازرگان فلورانسي بود كه 5 فرزند داشته است. موتن مي‌افزايد: ‌برخلاف عقيده همگان، موهاي اين زن روي شانه‌هايش رها نشده است بلكه وي كلاه تيره‌اي به سر دارد كه موهاي مجعدش را زير آن پنهان كرده است. اما به دليل اينكه پس از فوت داوينچي يك لايه روغن جلا روي تابلوي نقاشي وي، زده شده جزييات اين كلاه ديگر مشخص نيستموتن مي‌گويد:‌ نويسندگان هميشه نوشته‌اند كه موناليزا موهاي خود را روي شانه‌هايش رها مي‌كرده است، در دوره رنسانس، دختران جوان و زناني كه پاكدامن بوده‌اند، موهاي خود را روي شانه‌هايشان مي‌ريختندكارشناسان گروه تحقيقات كانادا مي‌گويند: اين تابلو بسيار شكننده و ظريف است و بايد دقت بيش‌تري براي جلوگيري از تخريب آن صرف كرداين گروه تحقيقات مي‌افزايد: قاب چوبي اين تابلو، ‌نسبت به دما و شرايط آب و هوايي بسيار حساس است. همچنين يك شكاف 12 سانتي‌متري در نيمه بالايي اين شاهكار هنري وجود دارد كه كارشناسان احتمال مي‌دهند مربوط به تغييرمكان آن از محل اوليه‌اش باشد. در اواسط قرن 18 و اوايل قرن 19 اين اثر ترميم شده و در طول اين مدت تغيير چنداني در آن به وجود نيامده استاين گروه اميدوار است كه جزييات بيش‌تري در مورد سبكي كه داوينچي در خلق نقاشي‌هايش استفاده مي‌كرده به دست آورند. زيرا هنوز هم اين سبك به صورت معماگونه و مبهم براي هنرمندان باقي مانده است. اما جان تيلور يكي از دانشمندان اين تيم مي‌گويد: تلاش‌هاي گروه‌ در مورد كشف متد اين نقاش بزرگ بي‌نتيجه مانده است. اين نقاشي بيش از حد نازك و مسطح است و به همين دليل جزييات پيچش‌هاي موي موناليزا به راحتي قابل ديدن و بررسي نيست، اين سبك نقاشي فقط مختص خود داوينچي است و مشابه آن در هيچ كدام از نقاشان بزرگ ديگر مشاهده نشده استدر هر صورت، اين راز كه داوينچي چگونه اين شاهكار را خلق كرده هنوز بدون پاسخ باقي مانده است

Wednesday, November 01, 2006

قسمت دوم

ادامه........ سرش پايينه ،فقط صداي هق هق مي شنوم ، دلم يهو مي ريزه ، صداش مي کنم لیدا ، جواب نمي ده ، با اينکه مي دونم مي گم چي شده لیدا ؟ چرا گريه مي کني ؟ براي يک لحظه سرش رو بالا ميکنه ، در اين حد که فقط اشکاشو مي بينم داره مثل يه رود از چشماش مي ريزه رو گونش ، سريع مياد طرف و بغلم مي کنه ، ديگه هق هقش به زاري تبديل شده ، بهش باز مي گم چي شده ؟تلاش مي کنه جواب بده ولي انقدر بغض گلوش رو گرفته که نمي تونه يک کلمه حرف بزنه ، صداي زاريش مثل يه تير ه که تو دلم مي شينه و اون رو سوراخ مي کنه ، صداش ساختمون رو پر کرده ، ديگه واسه اينکه اومدن لیدا به اينجا رو از همه مخفي نگه دارم گذشته ، همين روزهاست که يکي از اين همسايه هاي فضول تمام دنيا رو خبر دار می کنه ، اصلا برام مهم نيست ، ميارمش تو و در رو مي بندم ميشونمش رو کاناپه ، هنوز داره گريه مي کنه ، با ينکه مي دونم جوابش چيه بهش مي گم چايي بيارم يا قهوه ؟ مي خوام بهش حق انتخاب بدم ، نمي خوام از منم نا اميد بشه ، ولي جوابي نمي شنوم ، مي خواد بازم گريه کنه ، مي خواد تمام دردي که تو دلشه با گريه خالي کنه ، اذيتش نمي کنم ، بهش مي گم گريه کن ، هنوز تو بغلمه ، گولّه هاي اشکش مياد و رو شونم ميشينه ، چند دقيقه اي به همين منوال مي گذره تا يکمي آروم ميشه ، باز همون سوال رو ازش مي کنم ، نمي تونه حرف بزنه ، بهش مي گم همون که هميشه مي خوري ؟ سرش رو به علامت تصديق مياره پايين ، تنهاش مي ذارم و سريع ميرم قهوه رو اماده مي کنم و با دوتا فنجون ميام پيشش هنوز بدون اراده داره از چشاش اشک مياد ولي حالش يکم بهتر شده ، فنجون رو مي دم دستش و دو تايي مشغول خوردن مي شيم و فقط با چشمامون حرف مي زنيم ، فقط چشما هستن که همه چيزو بدون کم و کاست و دروغ مي گن ، کل قضيه رو از چشاش مي فهمم ، کبودي زير چشاش بيانگر سخت ترين شکنجه هاس ، بعد از اينکه قهوه تموم ميشه ، احساس مي کنم مي خواد باهاش صحبت کنم ، بهش مي گم باز اون مرتيکه زدتت ؟ مي گه آره ، مي گه که ديگه از زندگي خسته شدم ، نمي تونم تحمل کنم ، من واقعا نمي دونم چي بگم ، خودش هم مي دونه که من کاري از دستم بر نمي آد ، فقط اين عذاب وجدان هميشه هرجا که مي رم همرامه که منم تو وضعيتي که لیدا توش گيره مقصرم ، با اينکه بارها بهش گفتم بخاطر خودت بيا اين رابطه رو قطع کنيم بهم گفته تو تنها کسي هستي که منو دوست داره ، با اينکه همه ي داستاني که داره واسم تعريف مي کنه رو مي دونم ولي بهش گوش مي دم حرفش رو قطع نمي کنم وقتي صحبتاش تموم ميشه مي گه ديگه هيچ دليلي واسه زنده بودن ندارم ، بهش مي گم اين چه حرفيه ميزني ؟ اينهمه دليل واسه زنده بودن ، مي خواي دليل اصلي زنده بودن من رو ازبين ببري ؟ بخاطر يه ادم لا اوبالي ؟ يکم آروم تر ميشه و مي گه هيچوقت در مورد تو اشتباه نکردم ، يه خوشحالي خفيف ته دلم احساس مي کنم ولي عذاب وجدان نمي ذاره تمام وجودم رو احاطه کنه، مياد نزديک و سرش رو مي ذاره رو شونم ، خيلي داغ ِ احساس مي کنم تب داره ولي به روي خودم نميارم ، يکم نوازشش مي کنم و بعد چند ثانيه چشماش رو مي ذاره رو هم و قبل از اينکه مطمأن شم خوابش برده يا نه خودمم ميخوابم و بدون اينکه گذر زمان رو احساس کنم چشمام رو باز مي کنم ديگه نه اثري از سنگيني روي سرمه نه رو شونه هام ، قلبم مياد پايين ، لیدا پيشم نيست ، با هيجان بلند مي شم و دور و برم رو نگاه ميکنم ،لیدا نيست ، ضربان قلم ديگه قابل شمارش نيست ، به در نگاه مي کنم ، بازه ، اثري از کفشاش نيست ، نکنه ..... واي خداي من ، حتي فکرشم برام قابل هضم نيست ، سريع بلند مي شم از در مي رم بيرون آسانسور نشون ميده که طبقه آخره ساختمون ِ با سرعت مي رم طبقه بالا و .......... ادامه دارد

Sunday, October 29, 2006

مسافر

وقتی یکی از نزدیک ترین کسایی که می شناسی ، وقتی هم خونت از یه راه دور میاد چقدر خوشحال می شی ، اینقدر که اصلا به این فکر نمی کنی که یه روز می ره ، ولی هرچی به لحظه ی خداحافظی نزدیک می شی بیشتر حسرت گذشته رو می خوری ، چقدر رفتن مسافر غم باره چقدر دلت می خواد یه روز بیشتر بمونه ، من خیلی زیاد این لحظه ها رو پشت سر گذاشتم و در آرزوی اینم که این فاصله های مکانی ازبین بره ، خیلی سخته که عزیزترین کسانت تو یه جای دیگه ی دنیا باشن و تو اینور دنیا ، موقعی که می شنوم یکیشون می خواد بیاد بال در میارم ولی وقتی میرن غم دنیا میاد تو دلم ، ولی هنوزم امیدوارم این فاصله ها کم بشه . در مورد داستان هم حتما ادامش رو می نویسم ، سرکار هم نیستید ، چون تو این چند روزه اینقدر مهمون داشتیم که حتی یک ذره هم به فکر وبلاگ نبودم و در آخر هم یک پیغام از رییس جمهور محترم : دو تا بچه کم است کشور ما ظرفیت صد و بیست میلیون نفر را دارد . من گمون می کنم ایشون یک بار هم تو خیابون های تهران رفت و آمد نکرده بهر حال یه شعر از سهراب و خداحافظ
رو به غروب
ریخته سرخ غروب

جابجا بر سر سنگ
کوه خاموش است
می خروشد رود
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود
سایه آمیخته با سایه
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند
جغد بر کنگره ها می خواند
لاشخور ها ، سنگین
از هوا ، تک تک آیند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی اومانده دو گود
کبودتیرگی می آید
دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز می رود
رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غرو
بمی تراود ز لبم قصه ی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب

Thursday, October 26, 2006

........ و اما عشق

اگه يه نفر و ديدي که وقتي داري رد مي شي بر مي گرده و نگات مي کنه بدون براش مهمي

اگر ديدي يکي رو که وقتي داري مي افتي برمي گرده با عجله به سمتت بدون براش با ارزشي

اگر يکي رو ديدي وقتي داري مي خندي بر ميگرده و نگات مي کنه بدون براش قشنگي

اگر يکي رو ديدي که وقتي داري گريه مي کني مياد باهات اشک مي ريزه بدون دوستت داره

اما يک نفرو ديدي که وقتي داري با يکي ديگه حرف مي زني ترکت مي کنه بدون عاشقته

Monday, October 23, 2006

کامنت

این پست برای دوستانیه که یکم با کامنت گذاشتن تو وبلاگ مشکل دارن
آخر هر مطلب ایدیاز هست اونو که زدین یه صفحه باز میشه اول نظرتون رو تو اون می نویسد بعد اون کلمه رو که نوشته تو کادر بنویسین بعد اودر رو بزنید بعد اسم و ادرس بلاگ بعد هم پابلیش ، مرسی از حسن نظرتون

قسمت اول

چشمام رو باز می کنم سنگینی زیادی رو سرم احساس می کنم، وقتی آب دهنم رو قورت می دم ، سوزشی که احساس می کنم به من خبر می ده که سرمای بدی خوردم چون گرمم نیست ، که بین تب و سرما خوردگی به شک بیوفتم ، چند تا غلت می زنم مثل همیشه ، هنوز بلند نشده هزارتا فکر میاد تو سرم ، در آرزوی روزیم که بیدار شم و مغزم راحت باشه ، بعد دستم رو می کنم بالا و گوشی رو بر میدارم با اینکه می دونم ساعت چنده ولی نگاه می کنم نمی خوام واسه اینکه ساعت چنده فکرم رو مشغول کنم ، دوباره چندتا غلت می زنم چِشَم به شیشه عطر فراری میوفته ، حسرت می خورم ، دلم برای بوش تنگ شده ، ظاهر سیاهش هیچ اثری از خالی بودن نداره ولی نمی خوام به خودم امید بدم که خالی نیست خیلی وقته از آخری پیسی که کرد می گذره دیگه ازش باد میاد بیرون ، فکرم رو از رو عطر بر میدارم ، باز چندتا غلت میزنم ، تصمیم می گیرم بلند شم ولی قبل از اینکه این تصمیم رو عملی کنم کامپیوتر رو روشن می کنم و تا وقتی که جونش بالا بیاد و بیاد تو ویندوز شانس چند بار غلت زدن روی تشکی که دیگه چند وقته فرشم زیرش نیست به خودم می دم ، غلت زدن شیرین ترین لحظه ایه که تو رختخواب دارم ، دوست ندارم بخوابم ولی مجبورم ، شاید اگه غلت زدن نبود نمی خوابیدم ، نمی دونم ، شایدم باز می خوابیدم بالاخره بلند می شم و مثل همیشه وینمپ رو باز می کنم و آلبوم جدید جاستین رو می ذارم ، با صدای کم، بعد زیر چشمی هال و آشپز خونه رو می بینم ، کسی نیست ، بلند می کنم ، دوست دارم آهنگ صداش زیاد باشه ، همینطور که میرم به سمت دستشویی ، مثل همیشه با جاستین هم صدایی می کنم ولی کلماتی که میگم به کلمات اون هیچ شباهتی نداره ، فقط دل خودم رو خوش می کنم ، بعد از اینکه صورتم رو شستم مستقیم میرم به سمت آشپزخونه ، هنوز سرم درد می کنه ، هنوز گلوم می سوزه ، هنوز کسی خونه نیست ، میام چایی بریزم چشمام به قهوه ی بالای قفسه میوفته وسوسه می شم ، شایدم به شک میوفتم ، بازم نمی دونم ، ولی به اون چیزی که نمی دونم غلبه می کنم و چایی می ریزم ، شیرینش نمی کنم ،واسه سردرد تلخ بهتره ، ولی این سردردم با سردرد های قبلیم فرق می کرد به این سادگی ها خوب نمی شد ، مایش یه آمپول بود ، از وقتی که یادمه دارم برای هر مریضی آمپول می زنم ، ولی امیدم رو از دست نمی دم و شیرینش نمی کنم ، کنار پنجره وایسادم و دارم آدمایی که رد میشن رو نگاه می کنم ، چایی هم میخورم ، به ماشین ها توجه نمی کنم ، چایی هم می خورم ، یه صدایی آشنا میشنوم ، صدای اس ام اس ، می دونم کیه ، میدوَم طرف گوشی ، خودشه ، می خونم ، نوشته حالم خیلی بده دارم میام پیشت اس ام اس رو تموم نکرده صدای زنگ در رو میشنوم ، خیلی نگرانم هیچوقت بدونه اینکه اطمینان حاصل کنه کسی خونه نیست و تنهام نمیومد ، میرم درو باز کنم ، گوشی رو برمی دارم ، صدای قشنگش می لرزه ، می گه باز کن ، نگرانیم بیشتر شد ، رفتم در و باز کردم ، صدای آسانسور نزدیک شد ، نگرانیم بیشتر شد ، از آسانسور اومد بیرون و ....... ادامه دارد

Saturday, October 21, 2006

معرفی نامه

از این به بعد یکی از بهترین و مهربان ترین دوستانم من رو در اداره ی این وبلاگ یاری می کنه و مطلب می نویسه

Monday, October 16, 2006

بارون




...........................


واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد


چتر ها را باید بست


زیر باران باید رفت


فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد


با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت


دوست را ، زیر باران باید دید


عشق را ، زیر باران باید جست


زیر باران باید با زن خوابید


زیر باران باید بازی کرد


زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت


زندگی تر شدن پی در پی


زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است


چقدر زیباست وقتی می بینم بیرون داره بارون میاد بعد از اون تابستون سخت ، این بارون یه مسکّنه یه خستگی در کن ،می دونم همه وقتی بارون اومد گفتین آخیش ، ولی برای خیلی هاتون بارش بی توقف این بارون ناراحت کننده است و بعد از چند روز تداوم این وضعیت می گین اه چقدر بارون میاد چرا آفتاب نمی شه ولی این تداوم برای من خوشاینده حتی اگه 3 ماه به همین منوال بگذره ، امیدوارم که دلتون ابری نباشه مثل آسمون این روزهای تهران ولی میشه آسمون ابری باشه ولی دلمون نگیره و در آخر می خوام از کسانی که میان و به بلاگم سر می زنن تشکر کنم به خصوص افرادی که نظر می دن و من عاشقانه دوسشون دارم

Thursday, October 12, 2006

ای کاش

این پست رو با یک سوال شروع می کنم و اون اینه که چرا بین ای کاش می شد و اون چیزی که هست این همه فاصله است؟
ای کاش می شد در مورد افراد به اون چیزی که در مورد خودشون می گن اعتماد کرد ولی نمی شه تا چشات رو باز می کنی می فهمی که با اون تعریفی که از خودشون کردن زمین تا آسمون فرق داشتن ای کاش می شد اگه چهره ی زیبایی داریم بخاطر اون خودمون رو نگیریم ولی این کار رو می کنیم ای کاش وقتی می خوایم فکرمون رو از یک مسئله ای دور کنیم بهش فکر نکنیم در صورتی که تا اراده می کنیم به چیزی فکر نکنیم اون چیز همه ی ذهنمون رو می گیره ای کاش از هرچیزی که می خواد برامون اتفاق بیفته قبلش خبردارشیم ولی همه ی اتفاق ها درست زمانی به وجود میاد که اصلا آمادگیش رو نداریم از دریافت اس ام اس از کسی که اصلا بهش فکر نمی کردی تا درگذشت یکی از عزیزان ، اصلا چه اشکالی داشت اتفاق های خوب بدون مقدمه برامون پیش میومد ولی اتفاق های بد رو از قبل می فهمیدیم ؟ چرا نباید تو زندگیمون فقط چیزهای خوب باشه ؟ فقط برای اینکه امتحان بشیم برای جهنم و بهشت؟ اصلا چرا تا زنده ایم باید به این چیزها فکر کنیم؟ ای کاش منی که کوچکترین عضو خانوادم مرگ عزیزانمو نمی دیدم ، چرا من بخاطر کوچک بودن محکوم به گریه برای عزیزانمم ،اینو برای این نگفتم که فکر کنید یکی از اقوامم فوت شده ولی این چیزها هم برامون اتفاق میوفته چه بخواهیم چه نخواهیم به هر حال بگذریم و برگردیم به ای کاش ها ، ای کاش این ای کاش ها وجود نداشت ، ای کاش هیچ وقت بارون قطع نمی شد برای ما هیچ مشکلی پیش نمیومد فقط خرجش یک دونه چتر بود برای هر نفر ، ای کاش سهراب نمی مرد و هنوز شعر می گفت ای کاش اینهمه بی وفایی نبود ، و ای کاش های دیگر که تنها راه مبارزه اینه که بهشون فکر نکنیم و خودمون رو گول بزنیم که وجود ندارند ، که بین ای کاش و واقعیت فاصله به اندازه ی یک تار موست مثل عشق و نفرت ، مثل برد و باخت

Saturday, October 07, 2006

سهراب

سلام
امروز یعنی 15 مهر روز بزرگداشت شاعری است که دوستش داریم ، و به همون اندازه که از خوندن اشعار حافظ و سعدی و..... لذت می بریم از اشعار او هم . کسی که اهل کاشان بود ، کسی که قبله اش یک گل سرخ ، جا نمازش چشمه ، مهرش نور . تو نیایشش می گفت :خود را در ما بفکن ، باشد که فراگیرد هستی ما را ، و دگر نقشی ننشیند در ما ، یادش گرامی روحش شاد
و
آری ، ما غنچه ی یک خوابیم
غنچه ی خواب ؟ آیا می شکفیم ؟-
یک روزی ، بی جنبش برگ-
اینجا؟-
نی ، در دره ی مرگ-
تاریکی ، تنهایی؟-
نی ، خلوت زیبایی-
به تماشا چه کسی می آید ، چه کسی ما را می بوید ؟-
........-
و به بادی پرپر ....؟-
..............-
و فرودی دیگر؟-
..........-

Wednesday, October 04, 2006

سریال

آدم سریال های پربار ماه مبارک رمضان رو که میبینه بیشتر به این نتیجه می رسه که باید در صدا و سیما رو گل گرفت امروز نشستم یک جلسه این شاهکار ها رو ببینم بعد به این نتیجه رسیدم که اگه این زمان رو هیچکاری نمی کردم بیشتر به وقتم ارزش داده بودم ، سریال هایی که همش تقلیده مثل سریال شبکه 2 که طرف برداشته طرز فکر کارگردان سریال او یک فرشته بود رو به یک شکل دیگه پیاده کرده و یکسری جلوه های ویژه رو به کار برده که همش گافه و این سریال بی ارزش رو بی ارزش تر کرده ، این بابا همه رو به شکل حیوون می بینه انگار بهشتی وجود نداره ، البته به جز حاج آقا ، یعنی فقط برای رفتن به بهشت باید تحصیلات خودمون رو در قم کامل کنیم وگرنه یک حیوون بیش نیستیم ، البته بگذریم از این که بعضی حیوون ها از بعضی انسان ها با شعور تر و با وفا تر و.......... هستن ، البته این سریال ، 2چیز رو یاد میده که البته نتونسته به خوبی نشون بده یا هدفش اینا نبوده ولی من این 2 تا رو از این سریال احساس می کنم یکی اینکه ما انسان ها به دور از هر عشق و عاطفه و احساسی که به هم داریم نسبت به هم خیلی تنهاییم ، تنها تر از اون چیزی که فکر کنیم ، همدیگر رو خیلی دوست داریم مثل مادر و فرزند ، مثل عاشق و معشوق ، ولی باز هم تنهاییم و دوم اینکه هیچوقت از روی ظاهر به کسی اطمینان نکنیم و یا حتی از روی ظاهر از کسی متنفر نشیم ، خیلی باید با کسی گشت تا اون رو شناخت مگر اینکه این وسط یکی یه سوتی بده ، با یه رفتار غلط شخصیت واقعی خودش رو لو بده
من همیشه می دونم یه مطلب رو چه جوری شروع کنم و ادامش بدم ولی همیشه تو پایانش همیشه لنگیدم مثل الان که نمی دونم چه جمله ای میتونه آخر این مطلب باشه به همین خاطر به سرعت می گم خداحافظ

Monday, October 02, 2006

سهراب

تو این پست می خوام یکی از زیبا ترین شعرهای سهراب رو بزارم
بیراهه ای در آفتاب
ای کرانه ی ما !خنده ی گلی در خواب ، دست پارو زن ما را بسته است
در پی صبحی بی خورشیدیم ، با هجوم گلها چه کنیم ؟
جویای شبانه ی نابیم ، با شبیخون روزن ها چه کنیم ؟
آن سوی باغ ، دست ما به میوه ی بالا نرسید
وزیدیم ، و دریچه به آیینه گشود
به درون شدیم ، و شبستان ما را نشناخت
به خاک افتادیم ، و چهره ی ((ما)) نقش ((او)) به زمین نهاد
تاریکی محراب ، آکنده ماست
سقف از ما لبریز ، دیوار از ما ، ایوان از ما
ازلبخند ، تا سردی سنگ ، خاموشی غم
از کودکی ما ، تا این نسیم : شکوفه _باران فریب
برگردیم ، که میان ما گلبرگ ، گرداب شکفتن است
موج برون به صخره ی ما نمی رسد
ما جدا افتاده ایم ، و ستاره ی همدردی از شب هستی سر می زند
ما می رویم ، و آیا در پی ما ، یادی از درها خواد گذشت ؟
ما می گذریم ، و آیا غمی بر جای ما ، در سایه خواهد نشست؟
برویم از سایه ی نی ، شاید جایی ،ساقه ی آخرین ، گل برتر را در سبد ما افکند

Wednesday, September 27, 2006

هری پاتر

من یه توک اومدم می خوام برم پس این رو یک پست به حساب نیارید فقط می خواستم به دوست داران سری کتاب های هری پاتر بگم که نویسنده یعنی جی کی رولینگ در یک اقدام جالب ولی ناخوشایند کتاب هفتم رو در تاریخ هفتم ِ ماه هفت سال 2007 به بازار می فرسته

Tuesday, September 26, 2006

بیلیونرها

در ادامه ی داستان پولدار ترین افراد دنیا می رسیم به کسی که خودم برای اولین بار اسمش رو شنیدم و حوصله نداشتم برم در موردش تحقیق کنم و احتمال میدم شما هم نشناسیدش ولی این دلیل نمی شه چون ما اون رو نمی شناسیم 25 بیلیون دلار ثروت نداشته باشه . با اینکه اسمش به اندازه ی ثروتش مهم نیست ولی برای اینکه بدونین اسم یکی از پولدارترین ادم های دنیا چیه میگم بهتون که اسمش بارون لاکشمی ِ و بهتر که باور کنیم بخاطر این ثروتی که داره پدر بخشنده ایه چون برای عروسی دخترش تو یک جای معروف فرانسوی 60 میلیون دلار خرج کرده و تا اونجایی که من می دونم کسی رو هم به فرزندی قبول نمی کنه وگرنه یک اقداماتی می کردیم و اما نوبت وی رسه به معروفترین پولدار دنیا که اسمش رو همه می دونیم پس نمی گم و ثروتش رو هم می دونین ولی می گم این جناب 46ونیم بیلیون دلار ثروت داره که واقعا ادم رو مات و مبهوت می کنه که به احتمال قوی همش رو از نرم افزار بدست اوورده ولی بیشترین سرمایه گذاریش روی کار های هنریه مثل داشتن یک کلکسیون نقاشی به ارزش 38 میلیون دلار و دستخط لیوناردو داوینچی به قیمت 30.8 میلیون دلار

Thursday, September 21, 2006

پنجشنبه


اصلا قصد نداشتم تا 3 4 روز دیگه آپ کنم ولی اینقدر حوصلم سر رفته و اعصابم خورده که گفتم بهترین راه اینه که بیام تو وبلاگ خودم مطلب بنویسم و یه عکس هم از خودم بذارم چون الان با این تیریپ حال می کنم ولی بد جوری حوصلم به سر رفته . نمی دونم تا حالا شده عصر پنجشنبه ، بدجوری تو خونه گیر کنی؟ هیچ برنامه ای نداشته باشی و به هرکی زنگ بزنی نباشه ؟ اصلا امشب خدا اینجوری حال می کنه که من تو خونه بمونم و هیچ جا نرم ، به هرکی زنگ می زنم به جایی نمی رسم ، یکی رفته خونه خالش یکی تب کرده خوابیده نصفشون رفتن واسه ثبت نام دانشگاه تو شهرستان از همه بدتر یکی رفته ورزشگاه بازیه استقلال رو ببینه ، ماهواره رو هم که جمع کردیم ، آخه دردمو به کی بگم؟ اینا همه به کنار صبح تو ماشین طرف آهنگ ِ حبیب گذاشته بود ، دوست سابقم هم گفته بود زنگ می زنم بریم سینما که نزد ، ولی من اصلا رو این قضیه حساب نکردم چون کسی که در طول رابطه خیری نرسونده چه جوری الان می تونه منو از خونه بکشه بیرون؟ تازه فکر کردن به کسی که ازش خوشم میاد ولی باهام نیست به کنار چون تقصیر خودم بوده ، وقتی که اکیپی بیرون می رفتیم به طرق مختلف بهم نخ می داد ولی به خاطر یک سری مسایل اقدامی نکردم پس نمی تونم شانس و سرنوشت رو سرزنش کنم ، نمی دونم چرا اینارو الان دارم میگم ، بگذریم ، الان که دارم می نویسم ساعت 6 عصر ِ و الان تنها به یک معجزه احتیاج دارم تا سکّه امروز برگرده و پنجشنبه ی خوبی داشته باشم ولی چون خدا حال نمی کنه معجزه هم نمی شه ، تا حالا نشده پنجشنبه ای به این بدی داشته باشم و دوست داشته باشم زود تموم شه و بگم امروز چه روز گندی ِ ولی مثل اینکه این بار باید تجربه کنم ولی خدا کنه آخریش باشه . تا حالا جمعه های دلگیر زیادی داشتم مثل خیلی ها ولی این بار پنجشنبه ، امیدوارم این بار جمعه جاش رو داده باشه به پنجشنبه و بعد از گذشت این پنجشنبه ی جمعه صفت ، جمعه ی پنجشنبه واری داشته باشم امیدوارم روز های رنگی تو زندگیتون زیاد داشته باشین و سیاه خیلی کم

Wednesday, September 20, 2006

سهراب

برای این پست قسمتی از شعر شاسوسای ِ سهراب رو انتخاب کردم که از نظرتون می گذره
کنار مشتی خاک
در دوردست خودم ، تنها ، نشسته ام
نوسان ها خاک شدو خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فروریخت
شبیه هیچ شده ای
چهره ات را به سردی خاک بسپار
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم ، از لحظه بعد ، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد
برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
بوی ترانه ای گمشده می دهد ، بوی لالایی که روی چهره ی مادرم نوسان می کنداز پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
بیهوده بود ، بیهوده بود
این دیوار روی درهای باغ سبز فروریخت
زنجیر طلایی بازی ها ، و دریچه روشن قصه ها ، زیر این آوار رفت
آن طرف ، سیاهی من پیداست: روی
بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام ، شبیه غمی
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
روی این پله ها غمی ، تنها ، نشست
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود

Sunday, September 17, 2006

شمال

سلام
دقیقا یک هفته از آخرین آپ کردن وبلاگ گذشته تو این یک هفته اول به یک مسافرت شمال رفتم که خیلی هم خوش گذشت و وقتی برگشتم احساس کرم خیلی به این سفر احتیاج داشتم ، فقط 2بار ضدّحال خوردم ، اولیش این بود که شارژر موبایلم رو یادم رفت ببرم و هرچی هم این نوشهر رو زیر و رو کردم محض رضای خدا هیچکس یه شارژر نداشت ، خدا کسی رو تو شمال محتاج نکنه که هیچکس به داد آدم نمی رسه و دومیش این بود که ما تا می خواستیم بریم یک جایی بارون شروع می کرد به باریدن یک بارم بیشتر نتونستیم یه تنی به آب بزنیم ولی در کل مسافرت خیلی خوبی بود . و وقتی هم که اومدم تهران هنوز نشیمنگاهم رو زمین نذاشته رفتم فیروزکوه برای ثبت نام و بعداز چند ساعت رسیدیم ، حالا رسیدیم اونجا خوب؟ جلوی دانشگاه یک ذره هم آسفالت نریخته بودن من موندم این همه پول از مردم می گیرن باهاش چیکار می کنن ؟ بعدم ثبت نام و برگشت،البته خواب و شام و نهار رو لحاظ نکردم ، حالا هم که دارم می نویسم ، بد نیست چند تا خبر بدم : اولیش اینکه امروز ریختن کوچه بالاییمون و روبروییمون ، ماهواره هاشون رو جمع کردن ما هم سریع رفتیم دیش رو جمع کردیم بعد کوچه ما نیومدن ضایع شدیم ، هنگامه هم یک آلبوم جدید داده بیرون،تیم محبوب من یوونتوس بازیشو تو هفته ی دوم سری ب 2بریک برد یکیشم آلکس زد ، پاپ هم یه چیزهایی به اسلام گفته که خون کشورهای اسلامی رو به جوش اورده ، من خودم دقیق نمی دونم چی گفته ولی یه چیز تومایه های اینکه اسلام دین خشونت ِ رو گفته ، اصلا من چرا دارم
خبر می گم؟ برین اخبار رو گوش کنین خوب ، این پست رو با یک ضرب المثل ونزویلایی تموم می کنم
The Earth Turned To Bring us Closer It Turned On Itself And In Us Until It Brought Us Together In This Dream

Tuesday, September 05, 2006

رومن آبراموویچ


می خوام تو چند تا پست درباره ی بیلیونر های دنیا مطلب بنویسم البته نه پشت سر هم به دفعات تا ببینین کیا از همه پولدار ترند شاید بعضی ها حسرت بخوریم ولی چیکار میشه کرد خدا واسشون خاسته البته که خودشون هم در این مسأله دخیل بودند ولی به هر حال دست توانای خداوندی حرف اول رو می زنه . اولین فردی که می خوام معرفی کنم کسی نیست به جز رومن آبراموویچ که مالک تیم چلسی هم هست و فوتبال دوست ها با چهره و تا حدودی شخصیتش آشنا هستند . این رومن ما بیشتر از 13و3دهم ِ بیلیون ثروت داره که حالا به هر واحدی هم بخوایم حساب کنیم به یک برج میلاد نیاز داریم تا اونارو توش جا بدیم تازه این ثروتش راکت هم نیست و می تونه با چاه های نفت و باشگاه هایی که داره ثروتش رو بیشتر هم بکنه البته من فکر نکنم خودش زیاد تو این قضیه از خودش مایه گذاشته باشه ولی با این وجود 7 عدد خونه داره ، 2 هلیکوپتر و 3 جت خصوصی اما فکر می کنید اسباب بازی های مورد علاقش چیه؟ یک کلکسیون برای خوش گذرونی ، از کشتی هایی که قیمت این کلکسیون رو 300 میلیون دلار برآورد کردن که شاخ ترینشون پِلُروس ِ و جالبه بدونید بزرگترین کشتی در کل دریای مدیترانس که دوتا جای هلیکوپتر داره و اگه یک وقتی هوس کردین به سواحل مدیترانه برید باید مواظب باشین بهش نزدیک نشین چون یک سیستم دفاعی ِآن بورد داره و رومن آبراموویچ اطمینان داره می تونه حتی در یک روز از کل کلکسیون کشتیش لذت ببره مثل اینکه صبحانش رو تو یک کشتی بخوره ، ناهارشو تو یک کشتی دیگه و شامش رو هم تو یک کشتی دیگه البته این چیزا واسه ما چیزی نیست و اصلا دوست نداریم از این چرت و پرت ها داشته باشیم اصلا علم خیلی بهتره ما از اول دبستان به این سؤال که علم بهتر است یا ثروت ؟ به صراحت گفتیم علم ولی بازم نمی تونیم این مسأله رو کتمان کنیم که اعتقاد داریم کوفتش بشه این همه ثروت که بنظر ِ من زیاد خودش زحمت کشیده حالا بیل گیتس رو بگیم یه چیزی خودش خیلی سختی کشیده ولی آبراموویچ به دنیا که اومده این ثروت رو داشته البته تا اوونجایی که من می دونم اگه شما چیز بیشتری می دونید حتما بگید

Tuesday, August 29, 2006

سهراب

دنگ
دنگ....، دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر اس
تمی شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چو باید این دم گذرد
پس اکر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم خنده ام بیهوده است
دنگ ..... دنگل
حظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیزرنگ لذت دارد ، آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماندنقش انگشتانم
دنگ
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه ی من رشته حال
وز رهی دور و دراز داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ
دنگ ....دنگ
دنگ

Saturday, August 26, 2006

سلام

سلام
خیلی وقت بود بخاطر مشغله هایی که داشتم نتونستم آپ کنم چون متن هایی رو که ترجمه می کنم خیلی وقت گیره و حتی وقت نداشتم از خودم مطلب بنویسم مثل مطلب قبلی که در مورد سریال نرگس بود . بگذریم چند شب پیش که به میلاد نور رفتم چشمم به یک کتاب افتاد به نام همه می میرند ، خیلی اسمش برام جالب بود و خریدمش منم کتاب نمی خونم ولی اگه بخونم تا به کلمه ی پایان نرسم ول نمی کنم البته بخاطرشرایطی که داشتم نتونسم هنوز به کلمه ی پایان این کتاب برسم . ولی تا این جا که خوندم رمان خوبیه و حرفای زیادی واسه گفتن داره ، چیزهایی که باید واقعا بهش فکر کرد و اگه لحظه ای روی جملاتش درنگ نداشته باشی لذتی برات نداره ، امروز که داشتم می خوندمش به یه جمله رسیدم که برام خیلی سنگین بود و من روش خیلی مکث کردم و چندین بار خوندمش . یجاش مرد و زن ِ اصلی ِ داستانبه یک روستا سفر می کنن و وقتی میرسند مرد با تعجب می گه که چرا اینقدر زود رسیدیم ؟ زن در جوابش میگه چون با قطار اومدیم و بعد مرد اون جمله رو میگه : خیلی دلم می خواد بدونم مردم این همه وقتی رو که صرفه جویی می کنن کجا به مصرف می رسونند . واقعأ این همه صرفه جویی در وقت برای چی؟ این همه اختراع برای زخیره ی وقت برای چی؟و سؤال های دیگه که تو زهن من ایجاد شد. البته ما ایرانی ها راه های خوبی برای صرف کردن این وقت های صرفه جویی شده داریم مثل سریال نرگس و زوکا و غیره . یا در جای دیگه میگه همه ی اختراع ها مثل هم هستند. امیدوارم شما جواب هایی برای این سؤال ها داشته باشین

Monday, August 14, 2006

نرگس

یکی از پدیده هایی که الان در جامعه ما وجود داره و از مسایل هسته ای و جنگ و دعوای بین اسراییبل و لبنانم برای مردم مهمتره اگه گفتبن چیه؟
سریال نرگس ، من نمی دونم این سریال چه خصوصیت بارزی داره که هر جا من میرم میگن حامد دیشب نرگس رو دیدی؟البته یه مقدار این سریال موضوعات خلاف عادت هم داشته ، مثلا در همه ی داستان ها که یک پولدار عاشق یه فقیر میشه یا برعکس که معمولا فقیره هم دختره ، یک بازیگر زیبا رو انتخاب می کنن ولی انتخاب بازیگر دختر فقیر تو این فیلم شاهکاره و مشکلات دیگه ای که این سریال داره ، ولی نمی دونم چرا این همه تو دل همه ی مردم جا باز کرده (اگه میدونید به من هم بگید) اصلآ این سریال تبدیل به یک وحدت ملی شده که همه سر ساعت 10:45 یک کار رو انجام میدن تا ساعت 11:30 بعد هرکی کار خودش رو می کنه ، به نظر شما این وحدت ملی نیست که همه به مدت 45 دقیقه یک کار رو انجام می دن؟تازه شاهکار این سریال از زمانی شروع میشه که بازیگر نرگس عوض شه ، دیگه به یکی از تاریخی ترین سریال های تلویزیون تبدیل میشه که صدا و سیما تا سالها باید بهش افتخار کنه دیگه سرتون رو درد نیارم از ادامه ی سریال لذت ببرین

Sunday, August 13, 2006

سهراب

غمی غمناک
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای ، این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من ، لیک ، غمی غمناک است

Top


Top 5 Songs

1.Forgie

London Bridge

2.Gnarls Brkley
Crazy

3.Nelly Furtado Feat.Timbaland
Promiscuous

4.Beyonce Feat.Jay-Z
Deja Vu

5.The pussycat Dolls Feat.Snoop Dogg
Buttons


Top 5 Rock Albums

1.Stone SourCome
What(ever) May

2.Top Petty
Highway Campanion

3.Five For Fighting
Two Lights

4.Nickelback
All The Right Reasons

5.Panic!At The Disco
A Fever You Cant Sweet Out

Fabulous Life Of Angelina Jolie

جهانگرد ، فعّال ، مدل متفکّر ، برنده ی اسکار ، خانوم پیشرو ، میلیونر و سکسی ترین مادر دنیا .سوپر استار آنجلینا جولی اینگونه دیده میشه و اینگونه عمل میکنه ومهمتر از همه اینکه واقعاً همه ی این صفات رو داره . با میلیون ها پول در بانک ، و یک مزه ی فوق العاده برای هر مردی که انتخاب کنه او مطمعناً یک زندگی افسانه ای داره . او چه مسبّب ایجاد یک صحنه در یک کلوپ در وگاس باشه ، چه درگیر با کالین فارل هیجان زده در مراکش باشه ، چه با هواپیما در لوس آنجلس بگرده ، چه مشعل المپیک رو در یونان حمل کنه و چه با خدمت کاران و پادشاه قاطی بشه تنها یک بازیگر هالیوود نیست بلکه یک مهمان ویژه جهانی ِ و وقتی هم به مسافرت نره به یکی از املاک مولتی میلیون دلاریش سر میزنه . یک مسکن خارج از شهر در کامبودیا که با هلیکوپتر میره وجود داره ، یک آپارتمان تجمّلی در نیویورک و یک خانه 5میلیون دلاری با 8 اتاق در انگلیس ، جالب اینکه قیمت اسباب اثاثیش از قیمت تمام خونه هایی که داره بیشتره . اگه شما هم به اندازه ی آنجلینا جولی بودید به همه چیز نیاز داشتین.......از گردنبند الماس 10 میلیون دلاری برای اسکار گرفته تا نگهداری از ثروت خودتون بنابراین اون هزاران دلار برای محافظت از خودش و پسرش خرج میکنه . اما او از هالیوود هم پولهایی رو دریافت کرده ، از 19میلیونی که برای سری فیلم های لارا کرافت دستمزد گرفت تا 150 میلیونی که بخاطر فیلم الکساندر دریافت کرد . جایگاه آنجلینا زیباست ، زیبا و افسانه وار

Saturday, August 12, 2006

Del piero Letter

اینم نامه ی الکس دلپیرو ،الکس بزرگ ،بازیکن محبوب من،سمبل و کاپیتان یووه و........ که برای هواداران یوونتوس بعد از سقوط یووه به دسته2 نوشته و خواسته که متحد بشیم ما هم یووه رو حتی در آخرین دسته ی ایتالیا رها نمی کنیم بخاطر عظمتش
دوستان عزیز
در طول چند روز گذشته داشتم به فصلی که گذشت فکر می کردم ، فصلی که با بیست و نهمین اسکودتو یوونتوس و هفتمین اسکودتو من با شما به پایان رسید . لحظات زیادی وجود داشت که ما رو کنار هم جمع کرد و در ذهن و قلب من نقش بستند . می خواهم از همین اواخر شروع کنم ، فریادی که در شهر باری من رو به زمین دعوت می کرد جایی که شما ازسراسر ایتالیا جمع شدید ، بیشترین اظهار عاطفه ای که از طرف شما در این 13 سال حضورم در یوونتوس دریافت کردم.13 سال ولی در واقع بیشتر از 13 سال . سعی می کنم تا به دوران کودکی خود فکر کنم و زمانی که برای اولین بار یک لباس یوونتوس دریافت کردم . اون روپوشیدم و احساسی بیشتر از غرور به من دست داد ، یک حس وابستگی ، همون احساساتی که در هر طرفدار واقعی یوونتوس ریشه دارند ، که عضو یک فامیل بزرگ شدن ، که عضو یک انجمن برادری شدن مثل خواندن یک افسانه . بسیار خوبه که به تاریخ خود برگردیم ، از اول نوامبر 1897 وقتی که یک گروه بر روی یک نیمکت نشستند و تصمیم به تاسیس یک باشگاه فوتبال گرفتند به فرزند خواندگی ِ خوانواده آنیلی ، خوانواده ای که اون رو متروک نکرد و ادامه داد ، پیدایش پس از پیدایش ، تا با غیرت بسیار رشد کرد و توسعه یافت . همون غیرتی که ما رو متّحد کرد. همچنین به یاد می آورم زمانی که در سال 1993 به اینجا آمدم و جیووانی آنیلی رو برای اوّلین بار ملاقات کردم . به یاد می آورم اولین گلها اولین پیروزی ها و دلبستگی به شما که در طول زمان رشد کرد با : همدیگر ، لذّت تجربه و نا امیدی های گاه گاهی امّا چیزی که در تقسیم این لحظاتِ بسیار و عالی وجود داشت این بود که گروه ما قویتر شد. من عاشقانه این باشگاه رو دوست دارم ، قبلآ گفتم و باز هم خواهم گفت . وقتی که رکورد گلزنی من رو با هم جشن می گرفتیم این خود گلها نبودند که من رو خیلی خوشحال کردند بلکه بیشتر بخاطر اون چیزی بود که نشون می دادند : یک مکان در تاریخ باشگاه چیزیکه از زمان ِ کودکی در رویایش بودم امّا هرگز تصوّر نمی کردم که به واقعیت بپیونده. من از اینکه یک یوونتوسی هستم و گاهی من رو هویّیت باشگاه صدا می زنند به طور استثنایی احساس غرور می کنم امّا در واقع من تنها یک قسمت کوچک از یوونتوس بزرگ هستم که در طول زمان رشد کرد و همانطور که باشگاه ادامه داد و بزرگ شد همه ما هم نیاز داریم
ما متحد خواهیم ایستاد
کاپیتان شما

2006 fashion hair style






Friday, August 11, 2006

Zindy


این هم 3 اثر از خانوم زیندی که اهل کشور دانمارک و کارهاش واقعا کم نظیرِ

World Trade Center

این فیلم یکی از جدیدترین فیلم های هالیوودِ که در تاریخ 9 آگوست بر روی پرده ی سینماهای امریکا به اکران در اومده و زمان فیلم بر می گرده به فاجعه 11 سپتامبر ، در این فیلم که به کارگردانی الیور استون ساخته شده ، نیکلاس کیج در نقش گروبان مک لگلین و مایکل پنا در نقش ویل جیمنو بازی کردند . داستان این فیلم از این قراره که : روز 11 سپتامبر ویل جیمنو هوس می کنه بره شکار و لذت ببره ولی سر انجام تصمیم می گیره بره سر کار . گروبان مک لگلین هم که یک فرد کهنه کار و محترم پی.ای.پی.دی بوده ،مثل همیشه میره سرکار در منهتن همون جایی که جیمنو کار می کرده درست مثل هر روز فقط با این تفاوت که این روز مثل روزهای دیگه نبود. اونها اولین گروه از منهتن هستند که به برجهای دوقلو میرن ،یک گروه 5 نفره از جمله مک لگلینو جیمنو ، که وقتی داخل ساختمان ها میرن بر اثر ریزش برج ها گیر میکنن ولی به طور شگفت آوری این دو نفر زنده میمونن اما زیر آوارها در 20 پایی ِ زیر سنگ ها و با اینکه همدیگرو نمی تونستند ببینن ولی صدای همدیگرو می شنیدند و بعد از 12 ساعت یکدیگر رو زنده پیدا میکنن و یکدیگر رو در آغوش می گیرند و در مورد آینده حرف می زنند
این فیلم در دو شهر لس انجلس و نیو یورک فیلم برداری شده و شرک دبل فیوچر فیلم کار تولیدش رو بر عهده داشتند امیدوارم از این اطلاعات بهرهبرده باشید و با دیدن این فیلم که احتمالا تا 10 روز دیگه در دسترس خواهد بود لذتی دو چندان ببرید و من فکر می کنم حد اقل این فیلم گیشه رو تا حدود زیادی تسخیر کنه چون خیلی فاجعه دراماتیکی بود و مردم آمریکا هم برای خالی کردن دلشون هم که شده به سینما ها میرن مضاف بر این، هم کارگردان خوبی داره هم از بازیگر توانایی به نام نیک کیج بهره می بره